دلنوشته
سکوت است و سکوت،مهربانی در کوچه های خلوت و تاریک ، در کور سوی امید، به آرامی پیش می رود. تمام نیاز ،ذره ای است در مقابل این همه همت و گذشت. چه آ رام شبی است، فقط قلبهای منتظر صدای مهربانی را از دور احساس می کنند، وطپش، تنها علامتی است ، که وجودش را اعلام می کند. آ هسته و نرم درب خانه ای به صدا در می آید، چشمانی منتظر آن را نیمه باز گذاشته اند،صدای چرخش، شکوفه لبخند را بر برصورت منتظران می گشاید. دستهایی زمخت ، لطا فتی خاص دارند.وقتی، نوازشگر موهای کودکی خرد سال می شوند، چه آغوش گرم و پر احساسی. آرام ،آرام ، تلخی روزگار ، از گوشه چشم یتیمان در کاسه وجود علی فرو می ریزد، و او غصه دار باورها و رویاهای آنهاست. شعر وجودش در طرب نگاه آنان زمزمه میکند ، تا در آغوشش آرام گیرند. اما............ چند روزیست ، نخلهای کوفه صدای مردانه او را نمی شنوند و دل روزگار گلایه های او را تکرار نمی کند، سیلابی از اشک، آسمان ابری را به سخره گرفته ، ودیگر طپشی نمانده. صدای مهربانی نمی آید. امشب عرش را فرش نموده اند . فرشتگان به صف ایستاده اند، از زمین تا خود خدا، جهان هستی به قد ایستاده تا مردی را با تمام اوصاف نزد او بدرقه کند و او می گوید به خدای کعبه که رستگار شدم............
:قالبساز: :بهاربیست: |